نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

نیایش 1000 روزه

دختر گلم 1000 روزه شدی باورم نمیشه وقتی بدنیا اومده بودی دوست داشتم برات جشن 1000 روزگی بگیرم با خودم فکر میکردم  اوووووووووووخیلی مونده اما اون روز اومد  و امروز همون روزه بعد از ظهر یه جشن کوچولو برات میگیرم و عکساشو تو پست بعد برات میزارم قربون 1000 روزم برم انشالله سالهای سال سالم وسلامت باشی عزیزم الهی ده هزار نه صد میلیون روزگی تو جشن بگیری ...
27 ارديبهشت 1393

پارک رفتن

دختر گلم دیگه پارک رفتن شروع شد  هوا رو به گرمی میره و بعد عید چند باری پارک رفتی ولی متاسفانه ما فرصت نکردیم زیاد بیرون ببریمت دوروز پیش با امیر علی رفتی پارک خیلی بهت خوش گذشت دو تایی سوار ماشین شارژی شدید امیر کوچولو همچین فرمون محکم گرفته بود شما رو چسبیده بود یه ور ماشین  بعد از اون هم رفتیم خونه خاله زهرا وکلی با امیر علی بازی کردی و خندوندیش چند تا عکس قبل از رفتن به پارک اینجا منتظری تا بابایی بیاد حوصلت سر رفته چون بابا نمیتونست بیاد عصبانی شدی و زدی زیر گریه قربونت برم منم از گریه هات عصبانی شدم و با هات دعوا کردم قهر هستی   قرار شد با خاله سیما بریم خوشحال دویدی جلوی در ...
22 ارديبهشت 1393

تولد امیر علی جون

    امیر علی با کیک خوشگلش 14 اردیبهشت تولد یکسالگی امیر علی بود قربونت برم کی یکساله شدی خاله جونم ؟ از چند روز قبلش منتظر تولد بودی روز تولد هر چقدر ازت خواستم یه لباس راحت بپوشی قبول نکردی  وای که چقدر خود رای شدی  ولی تولد خییییل یهمون خوش گذشت  جای اقوام ودوستانی که نبودند خیییلی خالی بود   همیشه مراقب امیر علی هستی سه تایی در حال رقصیدن هستید سلیقه شما  تو انتخاب لباس همیشه لباس عروس و به قول خودش تور توریه اینجا هم چون مازیار کنار امیر علی نشسته داری حسابی از خجالتش در میایی همه بچه ها مات اینهمه علاقه شما برای نشستن کنار پسر خ...
18 ارديبهشت 1393

نامزدی عمو مهدی

پنج شنبه نامزدی عمو مهدی مهربون و خاله کوثر عزیز بود امیدوارم در کنار هم به خوشی زندگی کنندعمو مهدی یا به قول خودش دایی مهدی پسر خاله مامان هست که همه خیییییلی دوستش داریم و قبل از عید نامزد شد با یه خانم مهربون و که شما خیلی دوستش داری و این هفته یه مراسم نامزدی گرفت که خیییییلی خوش گذشت چند تا عکس از مراسم دخترم و حلما هر دو عاشق لباس عروس  و قرتی بازی حلما و نیایش و مهدیس که نمیدونم چرا اصلا باهاش کنار نمیایی نیایش و پرند دختر خاله کوچولوی مامان و حلما که دیگه باهم خیلی خوب شدید (خدارو شکر گوش شیطون کر ) ...
16 ارديبهشت 1393

الا و بلا همینو میخوام

الا و بلا من همینو میخوام این جمله شما بود وقتی رفتیم کفش عیدتو بخریم هر چی گفتم مامانی این پاشنه داره اذیت میشی قبول نکردی و زدی زیر گریه بابایی هم گفت بخریم خلاصه خریدیم و دخترم کلی ذوق کرده بودی تمام عید پات بود توی خونه و عید دیدنی در نمیاوردی کفش اسپرتهاتم اصلا راضی نمیشدی که بپوشی حالا بیشتر اوقات قایمش میکنم یا میگم خونه مامان بزرگه میترسم کمردرد بگیری یا خدای نکرده بیفتی اما خوب اینم اولین خرید کفش با سلیقه خوشگل دخترم خلی بهت میاد و ناز میشی بووووووووووووووووووووووووووووس           ...
9 ارديبهشت 1393

عیدی

امسال کلی عیدی جمع کردی و بابایی هم هر سال فروردین عیدی هات رو برات توی حساب بیمه عمرت میریزه ان شالله سالهای سال با خوشی و خوشبختی زندگی کنی گلم اینها هم چند تا از عیدی های غیر نقدیت که مامانی و بابایی و عمه سمیه برات خریدیم چیزهایی رو که خیلی دوست داشتی و میخواستی که برات بخریم و هدیه باز کردنم خیلی دوست داری لحظه سال تحویل با هدیه هات کلی کیف کردی                 ...
9 ارديبهشت 1393

عید امسال

نمیدونم چرا امسال اینقدر کم ازت عکس گرفتم همین چند تا رو هم از خاله فرزانه گرفتم تو وبلاگت هم نمیتونم خوب عکس بزارم عکسها نامرتب میشه اینجا داری از بابابزرگ و بابایی شباش میگیری چون خیییلی خوشگل میرقصیدی     اینجا  هم داری شعر میخونی چند تا شعر جدید هم یاد گرفتی و خییییلی هم خوب میخونی   منو بابایی که کلی از حرکات جدیدت تعجب کرده بودیم رقصیدنت هم عوض شده دختر مودبم عاشقتم                   ...
9 ارديبهشت 1393

نوروز 93

عید امسال از سالهای پیش قشنگ تر و خوشگل تر بود هر روز بودن با تو قشنگ تره دخترم این سومین بهار بودن در کنار عزیزترینمه ماشالله خیییلی شور وشوقت زیاده این سفره کوچولو روسعی کردم خیلی جمع و جور پهن کنم تا زیاد جلب نظرتونو نکنه اما بیشتر اوقات دورو برش بودی منم میترسیدم دست تو آب ماهی کنی اما از اونجا که خیلی خانم شدی با کمی نصیحت مادرانه دیگه 13 روز رو گذروندیم یه سبزه خوشگل هم داشتیم که زود زرد شد و ازش فقط فیلم داریم این عید خیلی بهت خوش گذشت دو تا مهمون کوچولو هم داشتیم که برات جذاب بودن اول امید کوچولوی خاله اومد که قربونش برم خیلی ریزه میزه بود و یه مراسم هم خونه بابابزرگ براش گرفتیم که شما آخر مراسم همه مهمونها رو از جیغ های بنفش رنگتو...
9 ارديبهشت 1393
1